کلوپ مسخره بازی کلوپ مسخره بازی
| ||
|
روزى مريدان در محضر شيخ بودند و هريك مسلئه اى مى پرسيد! مريدى برخواست و گفت: يا شيخ خشتكم به فدايت پرسشى دارم كه ذهن مرا بسيار مشوش كرده است و آن اين است كه كدام درست ميباشد؟؟ "جق" يا "جلق"؟؟؟ شيخ خودش را كمى جمع كرد، دستى به ريشش كشيد و فرمود به راستى "جلق" درست باشد! تا اين بگفت جملگى مريدان نعره ها زدند،جامعه دريدند ، ناله سر ميدادندو همگى اين جمله را تكرار مى كردند: يا شيخ پس ما عمرى اشتباه ميزديم؟؟! شيخ با ديدن اين همه خلوص نيت مريدان خشتك بدريد و فرار بكرد! ############################################### روزی مریدان گرد شیخ همی جمع گشتند و پرسیدند : یا شیخنا!!! مرحمتی بنما و مجوز ورود زنان به استادیوم ها را صادر بنما . شیخ خشمگین گشت و فرمود: هر وقت زنان ما را برای تماشا به استخرهای خود راه دادند ما نیز مجوز ورود آنها را صادر می نمایمندیم. مریدان این سخن نیوشیدند و لنگ بر تنبان ببستند و شیرجه زنان و خشتک غلطان به معاونت گسترش و نو سازی ورزش بانوان یورش همی ببردنندی و pool party ها بگرفتندی... *********************************************************** آن اسکل نقل میکند که مریدی از مریدان ملا ک*خل گوزآبادی به نزد مریدان شیخ هزال آمدی و به طعنه و کنایه و در لفافه گفتی که شیخ شما پس از عمری دراز که در بحث و فحص گذرانیدی و مریدان بیشماری گرد خویش جمع کردی، به عمل قبیح ک*ن دادن روی آورده است، مریدان از شنیدن این سخن بس آشفته و پریشان و به سوی آن مرید دیوث حملهور شدندی تا ورا بگایند، وی که خشتک خویش زیر بغل گرفته و میدویدی مریدان را گفتی: من این خبر را نه از بهر تخریب شیخ هزال که از بهر آگاهی شما مریدان گفتمی که اکنون تمامی شهر میدانند شیخ شما پسران زیبا رویِ بی ریش را زَر میدهد تا وی را بگایند، این را گفت و از آنجای گریخت. چون خبر در شهر شایع گشته بودی، گروهی از مریدان برآن شدندی تا راستی این خبر و احوال شیخ خویش را بیازمایند، پسرکی زیبا روی (که از قضا پسر ملا ک*خل گوزآبادی بودی) را گفتند ترا زر دهیم که پیری را بگایی، گفت میگایم و زر بگرفتی و در راه شیخ ایستادی، شیخ که خسته و کوفته بر استر خویش به خانه میرفتی این پسرک را دیدی که بر راه قرار دارد، با چشمکی شیطانی ورا گفتی: «آره؟» پسرک نیز با اشارت سر پاسخ دادی: «آره»، و شیخ وی را سوار استر کردی و بر خانه بردی، یکی از مریدان نیز بر دیوار رفتی تا شاهدی باشد بر اعمال شیخ، چون به خانه رسیدندی، شیخ پسرک را گفتی بخواب تا بگایم، پسرک گفت: من شنیدهام که تو پسرکان میآوری تا تو را بگایند!؛ شیخ آلت طویل خویش را تا خایه بر ک*ن پسرک در سپوزانید و گفت: آری عمل با من است و ادعا با ایشان، تو نیز بخواب و برو آنچه میخواهی بگوی. نظرات شما عزیزان: سارا
ساعت17:25---28 آبان 1393
مسخره بازی در نیار دیگه خودت بفرس اگه میدونی میخام ببینممممممممممممم پاسخ» هااااا پسوردو به تو یکی نمیدم تا چشت دراد ذلیل مرده رضا
ساعت15:47---28 آبان 1393
سلام داش میشه ب این شماره بفرستی رمزو0935*****56 پاسخ» هااااااا علیک برادر . هاااااا فرستادم برات سارا
ساعت18:02---26 آبان 1393
ببخشید تکلیفه من که میلمو نمیدونم چیه؟ پاسخ : هااااااا تو عقل نداری پس باث تو همون جهالتت بمونی ذلیل شده لایک یادت نره:)) |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |